مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

مکتوبات / آواهای چنگیز آیتماتف / یادداشتی از علیرضا ذیحق

Image result for ‫چنگیز آیتماتف‬‎ مکتوبات / علیرضا ذیحق


آواهای چنگیز آیتماتف



رمان های چنگیز آیتماتف (1928- 2008)همیشه برایم غافلگیر کننده بود . بیانی حماسی با آمیزه  ای از عشق ،  و مهری والابه زادگاه اش قرقیزستان . رمان های جمیله ،کشتی سفید و اولین معلم از او ضمن دارا بودن ظرایف هنری و شکستن زنجیرهای پولادین  و محدودیت های ممیزی اتحاد جماهیر شوروی در نشر ادبیات خلاقه ، جهان را با ترجمه های خود تسخیر کرده بود. ترجمه  ی آثارش به بیش از 150 زبان زنده ی دنیا از او چهره ای ساخته بود که نام وی را درکنار غولهایی چون میخائیل شولوخف ومیخائیل بولگاکف ، به جاودانه های ادبیات داستانی پیوند می زد . فولکلور قزاقستان یا به قول او کازاخ ، در اعماق داستان هایش چون رودی خروشان روان بود و آداب و رسوم سرزمین اش را همچون گوهری زیور آثارش می کرد . در رمان " روزی به درازای یک قرن " که نگارش ان را در 1980 تمام کرده بود  ومحمد مجلسی در 1365 ه. ش به فارسی ترجمه کرده ، پرتوهای تابناک فولکلور قزاقستان چنان با یک اثر مدرن ترکیب شده شده است که هر شیفته ی ادبیات داستانی را با جلوه های نورانی اش مسحور می کند . درس بزرگی می شود برای یادگیری نویسندگانی که آواهای سرزمین مادری را ارجی نمی نهند . شخصیت های قصه اش رنجبران اتحاد شوروی  و رزمندگان زخمی از روح و جان و جسم  در جنگ جهانی دوم می باشند که با همه ی بگیر و ببندها و تیرگی فضای سیاسی کشور ، به فردایی شکوهمند دل بسته اند و همچنان می خواهند فریادشان شنیده شود . او که در این رمان گورستان آنا بیت ( آرامگاه مادر) و روایت های افسانه ای آن را محور قصه اش قرارداده ، با مرگ خودنیز به گورستان " آتا بیت " ( آرامگاه پدر ) با قدمت افسانه ای اش درنزدیکی بیشکک جلال بخشیده و او را طبق وصیت اش در آنجا دفن کرده اند تا افسانه ِ چنگیز آیتماتف نیز با افسانه های سرزمین اش بیامیزد .    

مکتوبات /درس انشا / ;یادداشتی از علیرضا ذیحق

http://s6.picofile.com/file/8218844184/_.jpg علیرضا ذیحق

 

درس انشا


در نوجوانی ، معلم ادبیاتی داشتیم که مرا پای تخته سیاه خواند و گفت انشائی که نوشتی را بخوان .موضوع انشا هم یک بحث کلیشه ای بود . این که علم بهتر است یا ثروت . من که پدرم فردی دانشگاهی بود و در کمال فقر می زیست و عموهایم خواندن و نوشتن می دانستند و برای خود برو بیایی داشتند نوشته بودم ثروت بهتر است .


 

ادامه مطلب ...

مکتوبات / فردای آدمی / یادداشتی از علیرضا ذیحق

http://s6.picofile.com/file/8213677900/ZIHAGH1.jpg  مکتوبات / فردای آدمی / یادداشتی از علیرضا ذیحق

فیلم های هالیوودی بال در بال خیال و بی هیچ حد ومرزی در گستره خیال ، هرچه را که عنصر خیال می آفریند به تصویر می کشند . خیالهایی که بی شک واقعیت های فردا را خواهند ساخت و هرچه را به تصویر و تصور در می آ ورند روزی  تحقق خواهد یافت . آنچه را که روزگاری انسان می اندیشید و خیال اش را در سر می پرورید ، واقعیت های امروز مارا شکل داده و فرداها را نیز همین تخیلات امروز خواهد ساخت . اما فردا  ها و پس فرداها ، به استناد آنچه تصویرش را داریم  نه دنیای مینیاتوری قصه های کهن  و بهشت موعود، بلکه شبه ِ دنیایی آخرالزمانی خواهد بود که زورمندان ،آدمیان و جهان را به آتش خواهند کشید . همچنان که امروزه هم افکار ارتجاعی  و بیگانه با ذات دموکراسی ،در قالب قدرت ها، تیم های ترور و گروه های شورشی ،با رشدی قارچ گونه به نام وطن ، باور و دین ، جان ، شرف ، ناموس و فضیلت انسانی را در هرخاکی که آن اندیشه ریشه دارد به شکلی فجیع قتل عام می کند .

مکتوبات / معجزه خاک / یادداشتی از علیرضا ذیحق


http://s3.picofile.com/file/8214643492/4kti68.jpg  مکتوبات / یادداشتی از علیرضا ذیحق


معجزه ی خاک


" معجز " ، نام شاعری است از" شبستر" که وقتی او در آنجا می زیست قصبه ای کوچک و دور از راه های اصلی بوده است . او پنج سال پیش از شروع جنگ جهانی دوم درکما ل فقر ودر میان نامهربانی های مردم دیارش در گذشته بود . حتی اجازه ی دفن اش نیز در شبستر داده نشد و آرامگه او هنوزمعلوم نیست . جرم اش آن بود که در شعرهایش ، از حقوق زنان دفاع می کرد و پته ی مقدس نمایان را رو آب می ریخت . مردم از ترس این که تکفیر نشوند نه  به عروسی دعوت اش می کردند و نه به سوگواری هاراه اش می دادند.  شهرت معجز اما بخاطر اشعارش که زود در حافظه بار می نشست و درد دردمندان بود ، در میان مردم چنان بود که حتی در کشورهای همسایه نیز نامی شناخته شده بود . روزی ازرنج او برای دانشجویان ام صحبت می کردم که یکی گفت: " تقصیر خودش بود . اوکه شانزده سال از جوانی اش را  در استانبول زیسته بود چرا دوباره به شبستر بازگشته بود که چنین بلاهایی سرش بیاید . "

رفتم تو فکروتنها جوابی یافتم بگویم این بود : " شاید دلیل اش درد غربت بود و شایدهم رسالتی که بر دوش اش سنگینی می کرد . او مبشر بیداری بود . اما یک چیزی را خوب می دانم و آن این که اگر در وطن نمی زیست . هرگز " معجز " نمی شد . حالا کپّه ی خاکی بود و تمام ."


1/3/93

مکتوبات / ترس / یادداشتی از علیرضا ذیحق


http://s3.picofile.com/file/8214643492/4kti68.jpg  مکتوبات / ترس / یادداشتی از علیرضا ذیحق



دوستی که دوستی اش برایم ارزشمند است و از نوشته هایش لذت می برم و کلی خانمه ، از من خواسته که از ترسهایم بنویسم و من نیز می نویسم ...سخته که بگویم از چی می ترسم . اما از یک چیزهایی واهمه دارم . اینکه بی موقع زنگ بزنند خانه یا تلفن فرق نمی کند .بی پولی هم از ترسها یی است که دارم . این هراس ها یکی دوتا نیستند. از سرطان واقعا وحشت دارم . ترس این را دارم که نکند روزی از جایی اداره ای احضارم کنند( نه اینکه تجربه نکرده باشم اما باز . می ترسم ) . انجام بعضی کارهای خیلی خصوصی تو جمع و فضای باز نیز به واهمه ام می اندازد . درد لعنتی هم این حس را دارد ،از آمدن اش می ترسم . خبر بیماری آنهایی که دوستشان دارم نیز از ترسهایم است . هنگام نگاه کردن از بلندی ، ترس باعث می شود که دست و پایم بلرزد . جوان که بودم این شعر شاملو را می خواندم که هراس من از مردن در سرزمینی است که در آن مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد . ولی الآن چنین ترسی ندارم . فهمیده ام که خیلی چیزها تو این ینگه دنیا درست شدنی نیست . یا باید مهاجرت کرد و یا باید ماند و ضجه نکرد . خلاصه باید گفت که روی هم رفته آدم ترسویی هستم زیرا از عاشق شدن هم می ترسم .