مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

ساری گلین / داستان کوتاه / اثری از : علیرضا ذیحق / مترجم : حیدر طاهری چورسی / (ترجمه از متن ترکی )

https://s32.picofile.com/file/8481018684/u%C4%B1s_shvd_%C9%99gdk.jpg

«ساری گلین»

اثر: علیرضا ذیحق

مترجم:

حیدر طاهری چورسی

 https://s32.picofile.com/file/8481018684/u%C4%B1s_shvd_%C9%99gdk.jpg


«ساری گلین»

اثر: علیرضا ذیحق

مترجم:

حیدر طاهری چورسی

مارال، چشمه جوشان دلم، دختر زیبای مو طلایی ام، انسان ها در این کره خاکی چه ها که نکردند؟ گاه در کسوت اهریمن، شیطان و راهزن، دنیا و موجودات را به سوی تاریکی ها راندند. در خیالات خود گاهی بهشت آفریدند و زمانی دوزخ. اما در این دنیا بی اهمیت ترین چیز، سعادت انسان شد. تعدادی از انسان ها در تلاش برای ایجاد بهشتی برای خود در روی زمین و به خاطر خمره ای طلا، چند وجب خاک و قدرتی چهار روزه، جنگ ها و نبردهایی آفریدند. خود را بنده خدا نامیده، از خدا برتر شمردند. گرفتند و بریدند و کشتند و با قلدری، کسانی را که به حق و راستی ایمان داشته و افکار تاریک گذشته را نفرین می کردند، خون به دل کردند. در طول قرن ها، انسان ها به همین روال آمده و نسل ها عوض شده اند، اما بر روی کره خاکی و در طول زمان، نگرش ها تغییر یافته و تعدادی به شادی و شعف زیسته‌اند.

مارال، این همه به کنار، طبیعت در عین حال که شیرینی زندگی را به انسان ها و همه موجودات زنده چشانده، سیل، طوفان، آتشفشان و زلزله نیز داشته است. خاک کره زمین تقسیم شد و هر کس جایی را تصاحب کرده و وطن به وجود آمد و در کنار آن، عشق به وطن و تعصب نیز. اما در این کره خاکی به غیر از انسان، همه موجودات زنده، حتی درندگان نیز با هم نوع خود دوست بوده، پشتیبان هم شدند و اگر از گرسنگی هلاک نیز شده اند، گوشت یکدیگر نخورده و خون همدیگر نریخته اند.

مارال، با همه این ها، انسان هایی با احساسات عمیق و لطیف و جان های جان نیز در بین مردم بوده اند. آدمیان، تعداد کمی را انسان و بیشترشان را اهریمن نامیدند. مردمان اهریمنی در عین لعنت کردن شیطان، با چشم بستن بر شیاطینی که در درونشان زاد و ولد می کردند، دل ها شکستند.

این ها را گفتم تا از ساری گلین، آن دختر زلف طلایی خورشید رخ ماه و ستاره بر سینه و حکایت آن سخن برانیم.

هزاران سال پیش و قبل از بنای مسجد کبود تبریز، با شیهه ی اسبانی از اورمو و با رقص امواج در آغوش خزر در سرزمین آتش ها و آذرها، انسان های فرشته خو با اهریمن و آدمیان دیو صفت به جنگ برخاسته و نبردی بزرگ خلق شد. در آن دوران و در آن لحظات، خورشید زلفان طلایی اش را بافته و از آسمان بر زمین آمد، نه غروبی بود و نه طلوعی، ماه و ستارگان بودند اما بی فروغ و نا پیدا. انسان ها هنوز ماهیت ظلمت و تاریکی را نمی فهمیدند. اما زلفان طلایی خورشید، آدمیان را دو قسمت کرد، تعدادی آن را به جان دوست داشتند و شکر کنان به وجودش، عروس ایل خود خواستند و برخی آن را دزدیده و با خفه کردن روشنایی و در سایه اعمال سیاه، به نشر جهل، خرافه، دروغ و حقارت پرداختند. تا روزی که انسان های اهریمنی، انسان های بلورین دل و روشن را به خون آغشتند، فریاد اعتراض شان را خوابانده و خورشید را به اسارت گرفتند. با پیروزی آنان، انسان های روشن فکر، ترانه ها ساختند:

انتهای زلف را نمی بافند، غنچه گل را نمی چینند...عروس مو طلایی

این عشق چه عشقی است؟ نمی گذارند به وصال هم برسیم...

چه کنم آمان، آمان...

چه کنم آمان، آمان... عروس مو طلایی

اهریمنان زلفان طلایی خورشید را بریدند و چیدند و تنها سیمای بی زلفش ماند و روشنی جاودانه اش و انسان ها این ترانه را ادامه دادند:

درازنای این دره را، چوپان بر گردان بره را... بره را

چه شود روزی نظاره کنم، سیمای یار نازنینم را ...

چه کنم آمان، آمان... چه کنم آمان، آمان... عروس مو طلایی

خورشید دید شر و نیکی زمین را فرا گرفته و نور، دیگر بر بسیاری از دل ها اثر نمی کند. از این رو بر گرمایش افزوده و پر زنان به سوی آسمان ها، عروس درخشان کهکشان ها شد و در جایی از کهکشان قصر ساخت که کره زمین را گاه در تاریکی فرو برد و گاه با روشنایی نمایان ساخت و دلدادگان خورشید ترانه شان را این چنین به پایان بردند:

آشیق در فراق ایل ها، شانه در فراق زلفان...

تحمل فراق یک روزه اش نداشتم، مانده ام در فراق سال ها...

چه کنم آمان، آمان... چه کنم آمان، آمان... عروس مو طلایی

از آن روزهای مبهم پایان، هزاران گذشته و خواهد گذشت، اما تا زندگی هست از دیار شراره ها، ترانه ی «ساری گلین»، -عروس مو طلایی- از هزاران گلو در آمده، به گوش خورشید رسیده و به جانش جان خواهد داد.

۱۴۰۳/۹/۹

نظرات 1 + ارسال نظر
ح طاهری سه‌شنبه 20 آذر 1403 ساعت 09:22

جان کؤنولدن سئورم سنی عزیز دوستوم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.