علیرضا ذیحق
بهترین بابای دنیا
داستان کوتاه
جوان سر به زیری بود و تمام در و همسایه غیر ازخودش که آن وقتها سوگند دروغ را هیچ نمی پسندید ، حاضر بودند که به پاکی و نجابت او قسم بخورند . هرجا هیئت حسینی بپا بود جزو خادمان مجلس بود . اما این جوان باهمه ی اعتقادات دینی اش ، ته دل اش کورسویی نیز از عشق می دید و وقتی به عشق اش فکر می کرد از اتاقی که به درو دیوارش پوسترهای قدّیسین را چسبانده بود درمی رفت که مبادا دچار معصیت شود . تو این مواقع با خود می اندیشید :
ادامه مطلب ...