شعری از علیرضا ذیحق / ترجمه : امینه معرفت خواه
انسان و خاک
از ریشه ی گلهای پیچک می بوسم
و مثل تاب ازاین شاخه به آن شاخه آویزان میکنم
بچه ها تاب بازی میکنند
می خندند
بدون اینکه آفتاب چشمهایشان را خیره کند
و من در مزرعه
ایستاده به درختی تکیه کرده ام
یک مشت خاک را ازمین برداشته
به کوچه های قلبم می پاشم
علیرضا ذیحق
حماسه و محبیت در ادبیات شفاهی آذربایجان :
داستان شاه اسماعیل
حیدرشاه که مردی از تبار شیخ صفی بود و قلمرو حکومتش در قندهار گسترده بود در راز و نیازش با درگه حق ، از درد بی اولادی می نالد و در این اثنا درویشی قصیده گویان رد می شود و حیدرشاه او را به قصر می خواند . درد دل با او باز می گوید و از درویش وعده ای می شنود که باید درب گنجینه ها به روی فقیران بگشاید که شاید با خرسندی آنان ، سمند بخت با او یار شود . او نیز خزاین و غنایم هر چه داشت به نذر و نیاز بخشش می کند و روزی آن رفته چنانچه وعده اش بود باز می آید .
محمد رسول الله (ص)
داشدانآغاجدانیونولموشمینلرجهتانری
جهالت توزونو دونیایا یایدیقی آندا
پارلاییر ظولمتین جاهیل گؤزونده
آلیشان بیر گونش یئرین اوزونده.
آی اولدوز توی توتوب شن لیک قوپاریر
قاماشیر گؤزلری ملک لرین ده
دوغارکن سؤنمه ین بیر نور "آمنه".
ادامه مطلب ... علیرضا
ذیحق
آنا
حکایه
گؤزلریم دولموشدو . هئچ اینانمیردیم کی او بو جور سس سیز بیزلری قویوب گئتسین . آمما ندنسه بو بیر گرچک ایدی. اوره ییم پاتلاییردی آمما سسیم هئچ چیخمیردی. کیمسه نین اوزونه باخماغا حؤوصله م قالمامیشدی. اونون سون تاپشیریقی هله یادیمدا ایدی. بیر ساعات اوستون دن کئچمه میشدی