علیرضا ذیحق
بلور ِ عمر
گمانم این بود
اگر به هیبت پیری درآمدم
جوانی می رود
شور و شرر می خشکد
و آوازم در گلو می شکند .
علیرضا ذیحق
بلور ِ عمر
گمانم این بود
اگر به هیبت پیری درآمدم
جوانی می رود
شور و شرر می خشکد
و آوازم در گلو می شکند .
جوانی رفت
از روی صخرها ، شیب ِ دره ها
و پیری آمد
با چین ها و چروک ها
برگریزان تقویم ها
سپید پوشی قله ها ،
دل اما ،
هیچ جُم نخورد
قبراق و برنا
هَمپا ماند
با چشمه ها و سپیدارها !
عشق ، رود زلالی بود
که با من می امد
در سِیلاب ِ روزها
و قحطی لحظه ها یی که می رفتند خشک شوند !
غرق در برف ام و آوازی از من می پرسد :
گلها گلرخ ترند یا گلرخان گل تر ؟