مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

اوستا کمال / داستان کوتاه / علیرضا ذیحق

http://s1.picofile.com/file/7942778816/Copy_of_a_z.jpgعلیرضا ذیحق

 

اوستا کمال

 داستان کوتاه

نه که مردم صفحه بگذارند و بخواهند با آبرویش بازی کنند ، نه ؟ موضوع اصلا این نبود . دار وندارش را باخته بود و در وبرزن می دانستند که همین روزها از این محل خواهند رفت . یعنی قبلا زنش قهر انداخته و از دست هفت طرف همسایه که مرتب سؤال پیچش می کردند ،رفته بود خانه ی دخترش که پابه ماه بودو فقط کمال مانده بود .

همه می گفتند :

" زنش چنان کمالی بسازد که از کنارش صدتا کمال سبز شود .سر پیری و معرکه گیری این حرفها را هم دارد .یکی که حیا را بخورد و آبرو را قی کند باید که به این پیسی بیاُفتد." 

ادامه مطلب ...