مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

کندو کاوی درهمگامی های بهرنگی و فروغ فرخزاد / علیرضا ذیحق

کندو کاوی درهمگامی های بهرنگی و فروغ فرخزاد



این قصه ایست که خلق ها می سرایند
اگر یکی از صدا بیفتد، دیگری به صدا در می آید
قصه گو باز می ماند، و قصه دوام می یابد.
                                                        علیرضا نابدل

صمد بهرنگی و فروغ فرخزاد به عنوان تأثیر گذارترین چهره ها در تاریخ ادبیات ایران ، مردگانِ جوانی اند که با آثار خلاقه و کسوت برنایی شان به رازی  ازجاودانگی دست یافته و همچنان جوان مانده اند .  فروغ فرخزاد که متولد 1313 خورشیدی بوده ، پنج سال از صمد بهرنگی بزرگتربوده و وقتی صمد در شهریور 1347 به آبهای ارس پیوست ، نزدیک دوسال از وداع فروغ و حادثه ی مرگ اش می گذشت . 

 

ادامه مطلب ...

نگاهی به شعرهای "مینو نصرت" / علیرضا ذیحق


خسته از کوچه های زره پوش جهان

نگاهی به شعرهای "مینو نصرت"


به باور " نیما یوشیج " که بانی و مبدع تراوشات نوین شعری در زبان فارسی است " شعر نه لفظ است، نه توازن الفاظ است و نه قافیه... شعر وصف آرزوها و آمال درونی است ".احمد شاملو نیز که اشعار او سخت و عمیق ریشه در بافت اصیل واژگان زبان شعری دارد از شعر به عنوان " معجزه ی کلام " نام می برد. رضابراهنی هم در مقام یک شاعر، و تحلیل گر جدی شعر که سکاندار نقد ادبی در ایران است، با نگاهی به تطورات شعرمعاصر صراحتا می گوید:" من از زبانهای موجود در شعر فارسی خسته شده ام. شعر فارسی باید جهت دیگری پیدا کند. شاید یکی از جهت هایی که این شعر در آینده پیدا خواهد کرد شعر " فروغ " باشد. اما آن کارها هم آن قدر مقلد پیدا کرده که دیگر به نظر من خسته کننده شده است...شرایط تازه، زبان و بیان تازه می طلبد.باید زبان تازه ای پیدا شود که جای این شیوه ی بیان را بگیرد. به نظر من نه زبان شاملوو نه فروغ و اخوان قادر به بیان نیازهای ما نیستند..."

 

ادامه مطلب ...

آدم کوچولو / داستان کوتاه / علیرضا ذیحق

آدم کوچولو

علیرضا ذیحق

آدم کوچولوی  یک خانه ی نقلی هستم که پدر بزرگ ، همه چیز را از چشمان آدم می خواند . من نیز با این که تو عمرسه چهار روزه ام جز چند نفر را با چشمان خود ندیده ام ، فکر او را می خوانم . او می گوید من اندازه ی کفتری ام که رو شانه ی آدم می نشیند و اما این قدی نمی مانم . حدس اش این است که من قدم از او بلند تر خواهد بود. اما از لحظه ای که من زاده شده ام او سخت غمگین است . اوّل اش دل ام گرفت که چرا ازدیدن ام خوشحال نیست . اما تا ته فکرش را خواندم دیدم خیلی هم خوشحال است و اما از این دنیا دل خوشی ندارد . به مادرم می گفت آخر عاقبت ِ این مردم مرا می ترساند . تا پا می گیرند ،

  ادامه مطلب ...

یا ابوالفضل / داستان کوتاه / علیرضا ذیحق

http://s3.picofile.com/file/8100349384/%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%B0%DB%8C%D8%AD%D9%82_%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1.jpg

یا ابوالفضل !


 داستان کوتاه


مادرم رخت سبزی تنم کرد و گفت :

" تا چهل روز باید این پیراهن تنت باشه که نذرابوالفضل کرده ام ."

 اماخودش سیاه پوشیده بود. مثل خیلی از آدم گُنده ها . به این خاطر هم زدم زیر گریه و با جیغ و دادگفتم :

" منم سیاه می خوام .مگه نمی بینی بزرگ شده ام و دارم به مدرسه میرم ؟ "

 

ادامه مطلب ...

زخم شیشه / داستان کوتاه / علیرضا ذیحق

http://s1.picofile.com/file/7942778816/Copy_of_a_z.jpg علیرضا ذیحق


 زخم شیشه    


داستان کوتاه


در چارچوب چوبین قابی کهن ، با شیشه ای کدر و شکسته ،چون مِهی لغزنده ونرم درنگاه ام شکل گرفت . وتا چشمانم لحظه ای بر چشمان درشت و گیرایش و چهره ی مغموم او که تمام قاب را در بر گرفته بودخیره مانَد، در انبوه مه پر رنگی که شتابان چهره اش را محو می ساخت ، گم گشت .برق نگاه اش با پلک هایی که زخم شیشه خونی اش ساخته بود، متعجب ام کرد .نگاه آشنایی بود که در  ورای سالیانی دور – همچو امروز که در مِه گم گشت – گم اش کرده بودم . اما در آن روزهایی که دیگر نیستند ، طور دیگری بود .در لبخند و نگاه اش  گرمی مطبوعی بود .اما امروز که او را دیدم ، سرمای عجیبی را در جای – جایِ بدن ام حس کردم . برق نگاه اش گویی نوری شفاف از انبوهی بلور یخ بود که بی هیچ واسطه ای در تن آدم رسوخ می کرد .

 

ادامه مطلب ...