مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

ترجمه شعری از آیلا گورل (AYLA GUREL ) شاعر ترک/ فراموشت نکردم / ترجمه : علیرضا ذیحق

http://s4.picofile.com/file/7975760749/1396607_10202336833404683_1103655240_n.jpg آیلا گورِِل/ ترجمه : علیرضا ذیحق


فراموشت نکردم


برای فراموش کردنت

آنقدرها عاقل نبودم ،

هرکاری  راکردم!

 

ادامه مطلب ...

ترجمه ی اشعاری از رقیه کبیری ( شاعر آذربایجانی ) / علیرضا ذیحق


ترجمه ی اشعاری از رقیه کبیری ( شاعر آذربایجانی )


از مجموعه شعر " تب ام را بگیر تبریزم "


 ترجمه : علیرضا ذیحق


رقیه کبیری شاعری است دو زبانه . به ترکی و فارسی می نویسد وذوق و خیالی جوشنده دارد . مجموعه شعری با نام" تب ام را بگیر تبریزم/ آل تبیمی تبریزیم ! " از وی منتشرشده که مثل یک حادثه بر تارک شعر فرود آمده و در خوانش آن ، او را بر قله های خلاقیتی می بینیم که نسیم سبلان را دارد و استواری سهند را .

 

ادامه مطلب ...

جیره / شعر / علیرضا ذیحق

                        http://s6.picofile.com/file/8208821850/images.jpg    

                                                          

                                                                                         علیرضا ذیحق

جیره

 

وقتی که هر زایشی را

افولی هست

فاصله هیچ مهم نیست

تا بجنبی

میلاد و مرگ

کنارهم جا می گیرند .

  ادامه مطلب ...

داستان" عاشق غریب و شاه صنم " به روایت علیرضا ذیحق

عاشق غریب و شاه صنم علیرضا ذیحق

عاشقغریب و شاه صنم


داستان عامیانه آذربایجان


خدای را بنده ای بود در شهر تبریز ، با سن و سالی از او گذشته و نامش خواجه احمد . خواجه احمد را ثروتی سرشار که مال و منالش را به دریا اگر می ریختی،دریا لبریز می شدو در جوانمردی نمونه ی وارستگی . همه روزه هزاران یتیم و بی پناه از خوان نعمت بی دریغ اش می خوردند و دیگر چه گویم که خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .گویند خواجه را پسری بود با نام رسول که پانزده سالش بود و دختری نیز که پا به خانه ی بخت ننهاده ، آینه ی بخت اش با مرگ پدر ، کدر گشته بود. 

  ادامه مطلب ...

جمشید شاه / داستان عامیانه آذربایجان / علیرضا ذیحق

 
http://s1.picofile.com/file/7942778816/Copy_of_a_z.jpg علیرضا ذیحق



جمشید شاه


داستان عامیانه آذربایجان

مرغ خندان، پرنده‌ی  خوشخوانِ شاه پریان "ملکه جهان افروز" که با همه ی کوچکی اش نیمی نازنینی زیباروی بود و نیم دیگرش مثل گنجشککی،به خواب شاهزاده جمشید می آید و از دیاری اسرارانگیز بنام تخت سلیمان می گوید و اینکه بازی تقدیر، او را به سفری دور و دراز به جویایی او واخواهد داشت.

شاهزاده جمشید که به حیلت و مکر برادران و خواهران ناتنی اش، مورد غضب پدر تاجدارش محمدشاه قرار گرفته و از قصر رانده شده بود روزی شنید که پادشاه از بیماریِ لاعلاجی دچار رنج و محنت است و طبق خوابی که دیده است چاره اش گوش سپردن به نوای پرنده ای نایاب است که بدنش ترکیبی از دختری مه روی و گنجشکی رام و خیال انگیز می باشد.

 

ادامه مطلب ...