آیلا گورِِل/ ترجمه : علیرضا ذیحق
فراموشت نکردم
برای فراموش کردنت
آنقدرها عاقل نبودم ،
هرکاری راکردم!
ادامه مطلب ...
ترجمه ی اشعاری از رقیه کبیری ( شاعر آذربایجانی )
از مجموعه شعر " تب ام را بگیر تبریزم "
ترجمه : علیرضا ذیحق
ادامه مطلب ...
علیرضا ذیحق
جیره
وقتی که هر زایشی را
افولی هست
فاصله هیچ مهم نیست
تا بجنبی
میلاد و مرگ
کنارهم جا می گیرند .
عاشقغریب و شاه صنم
داستان عامیانه آذربایجان
خدای را بنده ای بود در شهر تبریز ، با سن و سالی از او گذشته و نامش خواجه احمد . خواجه احمد را ثروتی سرشار که مال و منالش را به دریا اگر می ریختی،دریا لبریز می شدو در جوانمردی نمونه ی وارستگی . همه روزه هزاران یتیم و بی پناه از خوان نعمت بی دریغ اش می خوردند و دیگر چه گویم که خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .گویند خواجه را پسری بود با نام رسول که پانزده سالش بود و دختری نیز که پا به خانه ی بخت ننهاده ، آینه ی بخت اش با مرگ پدر ، کدر گشته بود.
علیرضا ذیحق
جمشید شاه
مرغ خندان، پرندهی خوشخوانِ شاه پریان "ملکه جهان افروز" که با همه ی کوچکی اش نیمی نازنینی زیباروی بود و نیم دیگرش مثل گنجشککی،به خواب شاهزاده جمشید می آید و از دیاری اسرارانگیز بنام تخت سلیمان می گوید و اینکه بازی تقدیر، او را به سفری دور و دراز به جویایی او واخواهد داشت.
شاهزاده جمشید که به حیلت و مکر برادران و خواهران ناتنی اش، مورد غضب پدر تاجدارش محمدشاه قرار گرفته و از قصر رانده شده بود روزی شنید که پادشاه از بیماریِ لاعلاجی دچار رنج و محنت است و طبق خوابی که دیده است چاره اش گوش سپردن به نوای پرنده ای نایاب است که بدنش ترکیبی از دختری مه روی و گنجشکی رام و خیال انگیز می باشد.
ادامه مطلب ...