مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

جمشید شاه / داستان عامیانه آذربایجان / علیرضا ذیحق

  علیرضا ذیحق

جمشید شاه

 داستان عامیانه آذربایجان

مرغ خندان، پرنده‌ی  خوشخوانِ شاه پریان "ملکه جهان افروز" که با همه ی کوچکی اش نیمی نازنینی زیباروی بود و نیم دیگرش مثل گنجشککی،به خواب شاهزاده جمشید می آید و از دیاری اسرارانگیز بنام تخت سلیمان می گوید و اینکه بازی تقدیر، او را به سفری دور و دراز به جویایی او واخواهد داشت.

شاهزاده جمشید که به حیلت و مکر برادران و خواهران ناتنی اش، مورد غضب پدر تاجدارش محمدشاه قرار گرفته و از قصر رانده شده بود روزی شنید که پادشاه از بیماریِ لاعلاجی دچار رنج و محنت است و طبق خوابی که دیده است چاره اش گوش سپردن به نوای پرنده ای نایاب است که بدنش ترکیبی از دختری مه روی و گنجشکی رام و خیال انگیز می باشد.

ادامه مطلب ...

یادگار و گلابتون / داستان عامیانه آذربایجان / علیرضا ذیحق

   علیرضا ذیحق / داستان عامیانه آذربایجان


یادگار و گلابتون 


روزگاری در گوشه ای از هندوستان ، سرزمین کوچکی بود که حاکم اش پادشاهی به اسم بهرام بود واز بس از درد بی اولادی گریه کرده بود چشمانش چون دوکاسه ی پرخون شده بود . سپهر کج رفتار ، تخت عزت شاهی را در چشمانش خاکِ ذلّتی ساخته بود و با دلی پرخون و پردرد ، از اوّل ِ خاکِ پریزاد تا آخر خاکِ بنی جان بدبختی مثل خود را نمی شناخت. پیری و کهولت نیز بر او غلبه کرده و روز به روز ناتوان تر می شد . روزی پادشاه وزیران اش احمد وزیر و صمد وزیر را به حضور طلبید و گفت :

" در این دنیای فانی ، دل به فردا نمی توان بست و دیر و زود ستاره ی عمر من افول خواهد کرد . حالا که خداوند ، اولادی به من عطا نکرده وصیتی دارم و آن اینکه احمد وزیر که وزیر اعظم است  ودر تدبیر و صداقت و پاکی همتایی به روزگار ندارد ، بعد از مرگ من بر تاج و تخت پادشاهی بنشیند و صمد وزیر نیز وزیر اعظم او شود که درد من از درمان گذشته است . اما همسرم ملکه گل نگار را چنان در قصر ، عزیز و گرامی دارید که تا دنیا دنیاست خاری در قلب او ننشیند ."

اما از حکمت خدا نمی شود غافل شد که زن بهرام خان حامله شد و اما بهرام شاه را درد بی علاجی چنان به جان اش افتاد که قبل از تولد فرزندش ، در بستر مرگ افتاده و وزیران اش را به حضور طلبید :  ادامه مطلب ...

حماسه و محبیت در ادبیات شفاهی آذربایجان : داستان شاه اسماعیل / علیرضا ذیحق

  علیرضا ذیحق

 

حماسه و محبیت در ادبیات شفاهی آذربایجان  :

 

 داستان شاه اسماعیل

 

حیدرشاه که مردی از تبار شیخ صفی بود و قلمرو حکومتش در قندهار گسترده بود  در راز و نیازش با درگه حق ، از درد بی اولادی می نالد و در این اثنا درویشی قصیده گویان رد می شود و حیدرشاه او را به قصر می خواند . درد دل با او باز می گوید و از درویش وعده ای می شنود که باید درب گنجینه ها به روی فقیران بگشاید که شاید با خرسندی آنان ، سمند بخت با او یار شود . او نیز خزاین و غنایم هر چه داشت به نذر و نیاز بخشش می کند و روزی آن رفته چنانچه وعده اش بود باز  می آید .

ادامه مطلب ...

خوی عاشیق لاری / عاشیق علی رحمانی ایله دانیشیق / علیرضا ذیحق

علیرضا ذیحق

عاشیق علی رحمانی

 

 

عاشیق علی رحمانی خویون آدلیم عاشیق لاریندان دیرکی عاشیق لیق صنعتی نین آدینی اوجالتماقدا، سازی‌ایله سؤزوایله چوخلی ده یرلی امک‌لری اولوبدور. او ایتگین داستانلارین دالیجا گزیب بعضی داستانلارین دا دوزگون توپلانماسی ایچون تلاش گؤستریب دیر. عاشیق علی رحمانی نین گنج اولدوغونا باخمایاراق ایندی لیک ده خویون ساز و سؤز اوستادلاریندان بیری ساییلیر و اونون پارلاق گله جه‌یی واردیر. بو سئویملی عاشیق لا بیر دانیشیقی میز اولوب کی اوخوجولاریمیزا سونوروق:


 

ادامه مطلب ...