علیرضا
ذیحق
چکه چکه های سایه ا ت
با آفتاب می بارید و نگا هم بی شکیب
قاب می گرفت
خیسی های آسفالت را
باهمه ی عریانی ها.
علیرضا
ذیحق
چکه چکه های سایه ا ت
با آفتاب می بارید و نگا هم بی شکیب
قاب می گرفت
خیسی های آسفالت را
باهمه ی عریانی ها.
در گریزی از خورشید و سما
با سماعی
می لرزی و می چرخی وخا طر خواه خاطره ها
دوباره می آیی ودر رفی از سینما میهن
کنار لیلی و قلب ام
پیچ کرباس زیبایی که دل ام را نمی بینی
پشت هزار شیشه ی رنگی جای میگیری.
دریغا ولی
در سکوتی پُر چین وشکن
با چانه،چانه می زنی و من
خاطرم را می شکنم.
امروز را بگذریم اما
به گاهی که چینی های عشق تَرَک دارند و د لها
بی بهانه بها
اتیکت را نها ن مکن!
بازو ها تشنه اند و د لها
حفره ای مرطوب و عصر را
کیمیا این است و درسینما جهان
اتم ها،
به تقدیس انفجار نشسته اند.
2007