مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

نگاهی به مجموعه داستان ملخ‌ها اثر بهروز دهقانی / علیرضا ذیحق

http://s3.picofile.com/file/8208753234/index.jpg  ملخ ها و جانْ رنجه های بهروز دهقانی
 

‏علیرضا ذیحق
 
نگاهی به مجموعه داستان ملخ‌ها اثر بهروز دهقانی
"ملخ ها " کتابی است با سه داستان کوتاه از بهروز دهقانی ( 1350-1318ه.ش) و اما اثری مطرح که نام وی را با ادبیات داستانی ایران گره زده است ." ملخ ها" ،" پیکره ی طلایی " و" بزهای ملا رجب " قصه های این کتاب اند که به غیر از " پیکره ی طلایی " که گریزی به زندگی رو شنفکرانه و محیط های هنری و مطبوعاتی زده ، دوقصه ی دیگر از فضایی روستایی برخوردارند که در آنها نویسنده ضمن ارائه ی تصویری انتقادی از وضعیت زمانه ، رگه های مدرنیته و جان ْ رنجه های سنت را با جوهره ای اصیل از ذات هنرو تخیل والا در آمیخته است .

 

http://s3.picofile.com/file/8208753234/index.jpg  ملخ ها و جانْ رنجه های بهروز دهقانی
 

 

‏علیرضا ذیحق
 

نگاهی به مجموعه داستان ملخ‌ها اثر بهروز دهقانی
"ملخ ها " کتابی است با سه داستان کوتاه از بهروز دهقانی ( 1350-1318ه.ش) و اما اثری مطرح که نام وی را با ادبیات داستانی ایران گره زده است ." ملخ ها" ،" پیکره ی طلایی " و" بزهای ملا رجب " قصه های این کتاب اند که به غیر از " پیکره ی طلایی " که گریزی به زندگی رو شنفکرانه و محیط های هنری و مطبوعاتی زده ، دوقصه ی دیگر از فضایی روستایی برخوردارند که در آنها نویسنده ضمن ارائه ی تصویری انتقادی از وضعیت زمانه ، رگه های مدرنیته و جان ْ رنجه های سنت را با جوهره ای اصیل از ذات هنرو تخیل والا در آمیخته است .
" حسن میر عابدینی " ، مؤلف کتاب " صدسال داستان نویسی ایران" ، از قصه ی ملخ ها چنین یاد می کند :
" بهروز تبریزی ( دهقانی ) ، معرف " شون اوکیسی " در ایران ، در " ملخ ها " برخورد غیر مسؤولانه ی ادارات دولتی با مشکلات روستائیان را با طنزی گزنده مورد حمله قرار می دهد ... او نشان می دهد که ملخ واقعی که به جان روستائیان افتاده ، سیستم ِ دیوان سالاری ِ حاکم است ." (1)
" علی اشرف درویشیان " هم در مجموعه آثار بهروز دهقانی که با نام " من مرگ را سرودی کردم " (2) ، با تأکید بر ارزشهای ساختاری و ادبی ِ قصه ی " ملخ ها " می گوید :
" ملخ ها از سه جزء اصلی که استخوان بندی آن را تشکیل می دهد ، برخوردار است . اجزاء دیگر و عناصر داستانی بر این سه جزء قرار گرفته است : 1- وضعیت روستا 2- بوروکراسی 3- استحاله . این سه جزءبا زبانی ساده و طنزآمیز روایت شده اند . سادگی زبان داستان با منظر راوی آن ( منظر کودک کم دان ) ، تناسب دارد . و طنز داستانی ناشی از واقعیت های داستانی است ."
" هوشنگ گلشیری " هم درسخنرانی ده شبِ شعری که کانون نویسندگان ایران‌با همکاری انجمن فرهنگی ایران و آلمان - انستیتو گوته - در باغ این انجمن در پائیز سال1356 بر پا کرده بود، با طرح مقوله ای به عنوان جوانمرگی در نثر معاصر فارسی ازجایگاه بهروز دهقانی و اهمیت مجموعه داستان " ملخ ها " ، با تأکیدی از نیکی یاد کرده و آن راکاری ارزشمند شمرده است .
غلامحسین ساعدی نیز در مقالاتش اشاره ای دارد به شناخت عمیق " بهروز دهقانی " از لایه های زیرین جامعه ی روستایی و توأمانی وی با " صمد بهرنگی " و می نویسد :
" این توأمان آگاه که در برابر هر مسئله ای نبض شان باهم می زد ، دهات و آبادی های ریز ودرشت را زیر پا می گذاشتند و از هر قصه یا مثل متن های مختلفی گیر می آوردند ، البته نه برای نسخه بدل سازی بلکه برای دستیابی به کامل ترین و بی نقص ترین صورت روایت ها . اولین محصول چشمگیر " افسانه های آذربایجان " بود . انبان گرانبهائی بود از باورها و شکفتگی ِ خیالهای رنگین توده ها و ... "
اما راز شگرف کتاب " ملخ ها " در ابعاد تخیلی است که قصه های بهروز دهقانی را باانبوهی از تصاویر استعاره ای آمیخته و آنها را همچنان جوان
نگه داشته است .گوهره ای که از آن باید به تراکم خلاقیت در ادبیات یاد کرد . او گزارشگری را ازروایت داستانی متمایز کرده و در بیان مسائل اجتماعی ، با رخنه در اوهام درونی ، از خیال بافی محض و یابیان صرف وقایع ، دوری جسته است .آثاری خلق کرده لایه به لایه ، ماندنی و لبریز از پاره – پاره هایی نا منتظره و اما دارای شکلی معین . در تصاویر داستان درخششی از الهام وجود دارد و نویسنده ای را می بینی که با نهایت تفکر و تمرکز،از ریسمان نوشتار می گذرد . ریسمانی در بلندا که ذره ای لغزش، او را نه به سرحدهنر، بلکه به پرتگاهی می برد که انباشته از آثار بدلی است و صد البته فراموش شده .
در قصه ی " ملخ ها " با گفته هایی از یک فضای زمینی و پر از اشیا و پدیده های طبیعی ، به خطوطی می رسیم از نانوشته هایی که در تلاقی با یک فضای ذهنی ، رفته – رفته پررنگ تر می شوند و با باورها ، عادت ها و اوهام عامه گره می خورَد و کلمات ، معبری می شوند برای بیان یک ذهنیت . ذهنیتی که در آن ارکان منطق فردی فرو می ریزد و ذات دنیا ، قرابتی همگون می یابد با اضطراری که از بودن می زاید و مُهر ونشانِ فاجعه دارد:
"آن سال محصول ما خوب بود. اولهاش آب نبود. نصف محصول خشک شد بعد باران بارید و بند آمد. افسوس کمی‌دیر سیل آمد و هر چه گیر آورد شست و با خود برد. از اینها که بگذریم، چون عادی است و همیشه اتفاق می‌افتد، حادثه دیگری نیفتاد که ما را بترساند. همه پای دیوار نشسته بودیم و منتظر که گندم‌هایمان زرد بشوند و بیفتیم جانشان. "
با این تصاویر بصری است که قصه آغاز می شود و در پیوندش با دیالوگها و بیان شفاهی ، خیز خود را مدام و پیوسته تا اوج و فرود می پیماید :
" فردا صبح داس‌ها را برداشتیم و رفتیم سر کشت‌مان برادر کوچکم یک مرتبه داد زد:
- چه حیوونای قشنگی
توی دستش ملخ درشت سبز رنگی بود که با چشم‌های درشت ذوق زده اش توی صورت آدم نگاه می‌کرد.
پدرم گفت : ملخ!
زیر پای‌مان نگاه کردیم. همه جا پوشیده از ملخ بود. لای گندم‌ها جست می‌زدند.
- ملخ!
من گفتم: نمی‌دونم . می‌گی چیکار کنیم؟
پدرم گفت: بریم پیش کدخدا.
کدخدا گفت: این‌جا‌ها ملخ چیکار داره!
پدرم گفت: من چی می‌دونم! بیا از خودشون بپرس.
کدخدا گفت: شاید به سرت زده.
پدرم گفت: خودت که چشم داری! بیا بریم نشونت بدم.
پدرم یک ملخ درشت را گرفت جلو کدخدا، کدخدا ملخ را میان انگشتانش گرفت و پاهایش را شمرد. بعد خاشاکی از زمین برداشت و به دهان ملخ گذاشت.
آهی کشید و گفت:
- آره، انگار خودشه.
پدرم گفت: خوب حالا چیکار کنیم؟
کدخدا گفت: باس فوراً بری شهر.
پدرم گفت: من که جایی رو بلد نیستم. خودت خوب راهو و چاهشو بلدی بهتره خودت بری.
کدخدا گفت: این‌همه کار رو سر من ریخته، من که نمی‌تونم برم. خودت می‌دونی یه عده اومدن، سرباز گیری، تو خونه من هستن. گاو ارباب هم که امشب می‌زاد باس برم مواظبش باشم.
پدرم گفت: آخه من جایی رو بلد نیستم.
کدخدا گفت: این‌که کاری نداره. از هر کجا بپرسی اداره کشاورزی، نشونت می‌ده. می‌ری اون‌جا و می‌گی زود به دادمون برسین."
بدین گونه است که تصاویر مختلف، از طریق بیان شفاهی جلو می رود و روند استعاری آن ، با جوهره ی واقعیت تلفیق می شود و بدون دستاویز شدن به اسطوره ها ،به سوی رویا گونه گی و دنیایی از واهمه ی وهم می تازد :
" در اول را باز کردیم کسی نبود. در دوم را که باز کردیم یکی از تو در را محکم زد و انداخت‌مان بیرون. توی اتاق دیگر مردی نشسته بود و چایی می‌خورد.
پدرم گفت: آقای رییس تو ده ما ملخ اومده.
مرد فنجانش را گذاشت زمین و سرش را بالا گرفت و گفت:
- به من چه؟
- اخه می‌گن ...
- برو دفع آفات.
آمدیم بیرون. مردها تند تند می‌آمدند و می‌رفتند. خیلی بودند بعضی‌ها کاغذ دستشان بود.
بعضی شکم‌شان خیلی گنده بود مثل شکم ارباب خودمان. پدرم به من گفت:
- گفتش برین کجا ؟
گفتم: دف آباد یا یه همچو چیزی.
پدرم باز این ور و آن ور را نگاه کرد از یک مردی که ریخت خودش را داشت . پرسید:
_دف آباد کجاست؟
مرد گفت: طبقه پنجم. از اون پله‌ها برین بالا.
«دده» راه افتاد طرف پله‌ها. من هم دنبالش. خیلی پله بود. آن‌قدر بالا رفتیم که اگر دستمان را دراز می‌کردیم به آسمان می‌رسید. پاهایم درد گرفته بود. آخرش به جایی رسیدیم که دیگر پله نبود. آن‌جا هم می‌آمدند و می‌رفتند.
«دده» جلوی مردی که به عجله می‌رفت ایستاد و پرسید:
_دف آباد کجاست؟
مرد ایستاد و سرش را خاراند و با انگشت جایی را نشان داد.
دده گفت: بشین همین جا. جایی نری‌ها! گم می‌شی.
من نشستم پای دیوار. پاهایم درد می‌کرد. دده دری را باز کرد و رفت تو. از پشت در هیچ صدایی نمی‌آمد. بعد دده آمد بیرون. رنگش پریده بود کلاهش توی دستش بود.
جعفر بیا این‌جا تو یادت هست ملخ‌ها چه رنگی بودن؟
من گفتم: سبز بودن. بعضی‌هاشون خاکستری.
دده باز رفت تو . از لای در که باز مانده بود نگاه کردم. دده ایستاد جایی و گفت:
_پسرم می‌گه: سبز بودن، بعضی‌هاشون هم خاکستری.
یکی از تو داد زد:
_این که نمی‌شه. جنس ملخ باید کاملا معلوم بشه. این‌جور کارها رو که نمی‌شه سرسری گرفت! مبارزه با ملخ شوخی نیس. باس اول بدونیم جنسش چیه. رنگش چیه. تو که اصلاً سرت نمیشه، این اداره فقط با ملخ‌های قرمز مبارزه می‌کنه.
پدرم گفت : نمی‌شه مثلا این ملخ‌ها رو رنگ بزنیم بشه قرمز؟
صدا بلند شد که : از لحاظ علمی‌ این کار درست نیست. برو اداره مبارزه با ملخ سبز و خاکستری.
در اداره مبارزه با ملخ سبز و خاکستری گفتند: تو مطمئنی همه‌شون سبز بودن؟
پدرم گفت : همه‌اش که سبز سبز نبودن.
بعد رویش را به من کرد و گفت: جعفر تو که خوب تماشاشون کردی.
من گفتم بعضی‌هاشون زرد بودن بعضی‌ها سبز. از همه رنگی بودن. مردی که سر طاسش برق می‌ز‌د از حرف‌های من نیشش باز شد:
- نگفتم؟ باید بری سراغ اداره مبارزه با ملخ الوان...می‌ری از هر کدام چند تایی می‌گیری می‌آری این‌جا... "
تجسم هنری و بیان تفکری که از نظم و بی نظمی زندگی و روابط پنهان و آشکار طبقات اجتماعی زاده می شود ، خواننده را به سِیری سیال و دَوَرانی سوق می دهد که در زمان و جغرافیا ی خود نیز، آن رانمادی می بیند از سر گیجه گی عصرو استحاله ی انسان :
"از گردنه گذشتیم از پای کوه کشتزارهای ده ما شروع می‌شد راه زیادی نداشتیم راه سنگی بود اما کوتاه.
- انگار گندم‌ها رو درو کردن.
- اما چرا این‌جوری. سنبل‌ها نیستن. ساقه خشکیده‌شون مونده.
این طرف و آن طرف خوب نگاه کردیم. از گندم خبری نبود.
دده گفت: جعفر انگار ملخ‌ها رفتن خدا رو شکر دیگه نمی‌ریم شهر. تا نزدیکی ده خبری نبود. بالای تپه، پای امرود وحشی که رسیدیم مردها را دیدیم که سرشان به پایین بود. یواش یواش راه می‌رفتند و یک مرتبه جست می‌زدند روی زمین. مثل ملخ‌ها. بعد دستشان را توی خورجین می‌کردند.
پدرم داد زد آهای مشدی زامان چیکار دارین می‌کنید؟
مشدی زامان کمرش را راست کرد و بالای تپه را نگاه کرد تا ما را دید، داد زد:
_اوهوی ی ی ی ی.
باز کار عجیبش را از سر گرفت.
از بالای تپه که نگاه می‌کردیم مردها را می‌دیدیم که قدشان را خم کرده اند و جست میزنن، مثل ملخ.
دده گفت: اوهوی ی ی.
بعد خم شد و پرداخت به جست زدن ."
ضرباهنگی که در این قصه از نظر سرعت و دقت در خیال و وصل سریع آن به حوزه ی تفکری با انگاره ی نفی وضع موجود وجود دارد ، بیانگر تشویش آدمی در دنیایی نیز است که ارتعاش واژه ها – در هر سیستمی که کلمه ها بر ضد خود معنی و تأویل می شوند – جز خوف و تحمیق و توهم آدمی ارمغانی ندارد .
هرچند که ظرایف هنری این قصه ، معطوف به ارائه ی معرفتی از زمان بوده اما هوشمندی بهروز دهقانی ، چنان آن را با بی زمانی درآمیخته که با ماهیتی لطیف و برگرفته از تحریکات حسی و عصبی خواننده، موجودیت جسمانی آن همچنان خواهد پایید .

پانویس ها :
1- صد سال داستان نویسی ایران ، جلد های 1و2، حسن میر عابدینی / نشر چشمه – چاپ اول ، 1377

2- من مرگ را سرودی کردم ، بهروز دهقانی ، گرد آورنده : یونس اورنگ خدیوی / انتشارات بازتاب، چاپ اول 1384، تهران


* به نقل از سایت ماندگار به سردبیری بهنام ناصح


http://s6.picofile.com/file/8208753200/thumb_%D8%A8%D9%87%D8%B1%D9%88%D8%B2.jpg


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.