مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

گفتگو با شهلا بهار دوست ( شاعر معاصر) / علیرضا ذیحق

 

علیرضا ذیحق

گفتگو با شهلا بهار دوست

آشنایی ام با آثار " شهلا بهار دوست " از طریق دنیای مجازی بود . شعر هایش را در سایت های مختلف ادبی می خواندم و همچنان پی گیر آثارش بودم که رسیدم به سایت شخصی وی . " شهلا بهار دوست " چهره ای بود که من تازه می شناختم اش .




 i

علیرضا ذیحق

گفتگو با شهلا بهار دوست


آشنایی ام با آثار " شهلا بهار دوست " از طریق دنیای مجازی بود . شعر هایش را در سایت های مختلف ادبی می خواندم و همچنان پی گیر آثارش بودم که رسیدم به سایت شخصی وی . " شهلا بهار دوست " چهره ای بود که من تازه می شناختم اش .در خوانش هایی که از شعر او داشتم ، با همه ی عواطف و احساساتم در گیر نوعی رابطه ی راز آمیز ذهنی با آنها می شدم . یک رابطه ی عمیق روحی با تر کیبات ، تصاویر و اندیشه های پر رمز و شاعرانه.  ویژگی هایی در شعر او بود که مختص خودش بود .اشیا ، محیط ، آدمیان و تجربیاتشان ، در شعر او نمو دی بکر و نو داشتند و رنگ تقلید درآنها نمی دیدم . حس و هیجان ، در نبض شعر او تپشی  جوان داشت و مضامین اروتیک شعرش ، لطیف و عمیق بود .  زبان شعرش نیز ، زبانی زنده ، متداول ومرسوم در ارتباطات روزمره ی اجتماعی که به درک مفاهیم و  رسوخ خون و احساس شعرش  در شعور معنوی مخاطبان ، مؤثر می افتاد . با همه ی این نگرش هایی که داشتم ، انگیزه ای یافتم برای درخواست گفتگویی باخانم  بهار دوست . اما او هیچ راضی نشد . تا که روزی ، اصرار ها ی من کارساز شد و ایشان به خاطر احترامی که به  خوانندگان شعرشان داشتند ،دل به گفتگویی کوتاه دادند .

                                                                                                         علیرضا ذیحق   

 

 

- با تشکر از اینکه  دعوت مرا برای این گفتگو پذیرفتید ، اول می خواستم کمی از خودتان بگویید . اینکه کی از ایران مهاجرت کردید و کی این جرقه ی شعری در شما زده شد ؟

 

- با سپاس از توجه شما ،   حقیقتا تا امروز حاضر به انجام هیچ مصاحبه ای نشده ام . البته دلایل بسیاری دارد ،  در جامعه ی ادبی ایران ، پاره ای از روابط را نمی پسندم  چرا که جانشین ضوابط شده اند.

 از زمانی که ادبیات برای من مسئله ای حائزاهمیت بوده عده ای را دیده ام که  خوب و بد اهل قلم بوده اند و اما نسبت به ادبیات و کارها ی خلاقه ی ادبی ، نگاه تخریبی داشته اند .البته در این میان افراد انگشت شماری هم بوده اند که هدفشان رشد ادبیات در جامعه بوده و تلاشهای ارزنده ای انجام داده اند .هرچند در موردشان ، بی مهری هایی نیز صورت گرفته . .. در 25 سالگی بود که از ایران خارج شدم و به آلمان آمدم تحصیلاتم در ایران در زمینه تعلیم وتربیت بود و مدتی تدریس می کردم بعدها در اینجا در رشته ی " مشاوره و راهنمایی اجتماعی "  ادامه تحصیل دادم .  تلاشم براین بود  که هر چه می آموزم فقط تئوری نباشد و بتوانم آن را در عمل هم پیاده کنم که این نگاه ، موجب شد  در زمینه های اجتماعی و فرهنگی نیز گام های مؤثری بردارم ...خوشحالم بگویم که هرگز ، عملی و حرفی را خارج از تفکر و عقیده ام انجام نداده و به زبان نرانده ام .حرف و عملم همیشه یکی بوده و برای خوشایند دیگران و منافع شخصی خود ،  باورهایم را مثله نکرده ام . اما در مورد کارنامه ی شعری ام باید بگویم که بر خلاف بسیاری از کسانی که  از گهواره ، نابغه ی ادبی بوده اند و یا ادبیات رشته ی تحصیلی و تخصصشان بود ه  من در سنی حدود 40 سالگی شروع به نوشتن کرده و تراوشات فکری ام را جدی گرفتم . از همان دوران بود که شدیدا  نیاز به نوشتن را حس کردم . زمان بسیار زیادی را از دست داده بودم ولی همه ی تلاشم آن شد زمان از دست رفته را تاحدی جبران کنم که البته می دانم مقدور نیست .

 

_ اما در این مدت کوتاه ، آثار ارزشمندی را خلق کرده و رسیده اید به جایی که الان راحت می شود به نقد آثار شما پرداخت و حتی جایگاهی را در شعر معاصر بدان اختصاص داد . مثلا ویژگی هایی چون  توصیف طبیعت ، داشتن نگاهی اروتیک و نداشتن حسی مثل مرد ستیزی . بکار گیری واژه های نجیب در بیان احساسات درونی و...

-به هر حال در مدت کوتاهی که می نویسم موفق شده ام سیزده مجموعه ی شعر بیرون دهم و الان هم روی مجموعه ی چهاردهم کار می کنم . ...چنانچه شما هم اشاره کردید درست است من از زیبایی های طبیعت می گویم و آن را ستایش می کنم اما هرگز خطی در میان نمی کشم و نمی گویم مثلا چشم زیباست چون توانایی دیدن  را به من می دهد ولی مثلا سینه زیبا نیست چون در عرف بدان نگاه دیگری است . من چرا باید میان آنها خط بکشم و این زیبایی ها را بیان نکنم ؟

-  به نظر من تناقض (عمل و حرف) در جامعهء ما حاکم است و این تناقض در نویسندگان و شعرای ما هم وجود دارد مثلن از عشق که می گویند خودرا خطا کار می دانند و مستحق مجازات،  از نزدیک شدن به مضامین اروتیک ( تن زیبایی ) می پرهیزند و اگر هم می گویند از نظر من به صورت خشن بیان می کنند! زنانمان هنوز زیبایی را از نگاه مردانه می بینند یعنی آنگونه که مرد می خواهد که زن باشد نه آنگونه که زن خودش هست و مردانمان هم هنوز به زن نگاه برابر ندارند و این حق مسلم را برای بیان لذت و زیبایی از زبان زن کمتر خواهان هستند.

-اگر فلان نویسنده و یا شاعر زن با خود بی پرده است و از تجارب و احساساتش می نویسد متاسفانه یا مورد قضاوتهای آنچنانی آقایان و خانمها قرار می گیرد و یا فورا بر چسبی می خورد که فقط خاص جوامع عقب مانده ای مثل ماست! من متاسفم که قدری تند برخورد می کنم ولی فکر می کنم یا نباید تن به گفتگو داد و یا اگر دادم باید سعی کنم منظورم را برسانم.

- اشاره به مرد ستیزی کردید . جالب است که این موضوع را دیده اید .من معتقدم زن و مرد در عین اینکه دو انسان مستقل و دارای خصوصیات متفاوتی هستند در عین حال یکدیگر را تکمیل تر می کنند . به خواستها و نیازهای هم کشیده می شوند و در عین حال ، بودن هر کدام برای دیگری می تواند نیرویی برای رشد و حرکت باشد .حا لا چرا من به عنوان زن باید این موجود نازنین را با تمام خصوصیاتش – ضعف یا قدرت – دوست نداشته باشم .من خودم را کامل نمی دانم که این توقع را از او (مرد) داشته باشم . اگر او هم مثل من تلاش در باروری و خودسازی خودش دارد ما می توانیم در کنار هم با تلاش به جلو برویم .در این انتخاب برای من فرق ندارد که زن ومرد از کدام نقطه ی این کره ی خاکی می آیند . برا یم مهم این است که این دو بتوانند در خصوص خواسته ها و اهدافشان ، تبادل افکار داشته باشند و پشت یکدیگر بایستند.

 

- بپردازیم به سادگی و زلالی موجود در حس ، اندیشه و زبانتان  و رسوخ آن به شعرتان که از نگاه من ، یکی از رمز وراز های دلنشینی شعرتان است و در نهایت مانایی اش .

- معتقدم کلام من هرچه ساده ترو صمیمی تر و از درون من باشد ، دلنشین تر خواهد شد . یک نکته هم هست و اینکه هر گز اندیشه ی من جدا از بیانم نیست . منظورم این است که من با این زبان از کودکی به نوجوانی و از آنجا به جوانی و بعد به امروز رسیده ام ...

- یکی هم اینکه من معتقدم که شعر ، میدان جنگ و تبلیغات آنچنانی نیست .برای این کارها امکانات دیگری وجود دارد . مثل نوشتن مقاله یا بررسی مسائل اجتماعی و سیاسی و یا پرداختن به یک موضوع در جامعه شناسی یا روانشناسی.

 

- روی همین نکته بیشتر تأکید کنیم شاید خیلی بهتر باشد . چون یکی از مؤلفه های جاری در شعر غربت است ، زبانی صریح و بی لحاظ نمودن ایهام و استعاره . یعنی می گویید که شما از شعر ، انتظار یک خطابه ی سیاسی را ندارید و یا که...

 

- ببینید منظور من فقط این نیست. من گاها متونی را می بینم و می خوانم که واقعا دلم می خواهد آن آقا یا خانم راببینم و بپرسم عزیز جان تو دنبال چی هستی ؟ چی می خواهی بگویی ؟ واقعا نمی فهمم وقتی که از کاسه ی توالت یا مشابه آن می نویسند و یا فحشهای چاله میدانی را داخل می کنند این زیبایی و شعریتش کجاست ؟ البته طنز را کاملن جدا می کنم و امیدوارم سوء تفاهم پیش نیاید.من واقعن خواستار این هستم که از باصطلاح مدهای ادبی امروز که بیشتر آنارشی در بیانشان است فاصله بگیریم و به زبان شعر نزدیک شویم زیبایی شعر در این است که واژه ها را در آغوش هم نمایانتر می کند و خواننده را به پرواز در می آورد گاه با آوردن چند کلمه در کنار هم شاعر خواننده را زیر و رو می کند ولی در متنهای آنچنانی متاسفانه این اتفاق صورت نمی پذیرد.

- یکی دیگر از مدهای امروزی تقدیمهای شعری است به عنوان مثال متنی یا شعری نوشته اندو گفته اند که برای فلان محکوم سیاسی و یا فلان اعدامی است و وقتی شعر را می خوانی می بینی  که هیچ رابطه ی حسی و عاطفی  بین آن شعر و مضمونی که ادعا می کنند نیست .

البته اشاره ی من به آن بخش فرصت طلب است که به اصطلاح جوّ گیر شده ودر بده بستان ها، نان را به نرخ روز می خورند ...

 

- حالا از این مسئله بگذریم و بپردازیم به احساسات تلخ وشیرینی که در شعر شما وجود دارد و گاها تبدیل به یک بغض شاعرانه می شوند .

 

- من هم یک انسانم با احساسات تلخ وشیرین . گاهی با بغض و درد دیگران  دلم به درد می آید و گاه اشکم سرازیر می شود و بعد هم واژه ها سرریز می شوند . اما این سرازیر شدن در چارچوب خودش می ماند و به بیان  همان حس و فضای موجود می پردازد . نه اینکه مثلا شعر عاشقانه ای را برای پارتنرم بنویسم و بعدها در مناسبتی خاص ، آن را  تقدیمش کنم به کسی که ربطی به جریان ندارد چرا که خواستم فلان گروه و یا دسته خوشش بیاید . این دیگر ، کمال وقاحت است ...

 

-  هرچند که دوست دارم این گفتگو همچنان ادامه داشته باشد اما با توجه به قول و قراری که در کوتاه بودن گفتگو داشته ایم ، خواهش می کنم اگر حرفی برای دوستداران شعرتان در ایران دارید  بفرمایید .

 

- همانطور که قبلا گفتم من حدود بیست و چندی سال ا ست که از ایران دورم امابا با تلاشهای اجتماعی و فرهنگی ام ، این ارتباط را زنده نگه داشته ام .به نگاه مردم ایران و فرهنگ و آداب و رسوم و اخلا قیات آن واقفم ولی تلاش می کنم از عواملی که باعث سکون و عدم تکامل فردی و اجتماعی می شوند ، فاصله بگیرم . این طبیعتا بی تأ ثیر روی نوشته هایم نیست . انسان بودن و تلاش برای دستیابی به حقوق فردی و اجتماعی ، آمال و آرزوهایی است که برای خودم و دیگران آرزو می کنم .

 

- در همین جا از شما و خوانندگانتان سپاسگزارم و ازکوتاه بودن وقت پوزش می خواهم، امیدوارم در فرصتی دیگر جبران نمایم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.