مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

نامه / داستان کوتاه / علیرضا ذیحق

علیرضا ذیحق


نامه


داستان کوتاه

این نامه را در شرایطی می نویسم که گدازه های عشق من و تو ، سرد و بی روح خاموش گشته اند . هرچند این گفته ، غافلگیر کننده است اما ناچار از بیان حقیقت هستم . ما از دریای پر تلاطمی عبور کردیم که امواج سهمگین عشق ، یکبار مارا از تخته پاره ای که از آن چسبیده بودیم جداکرد . هرچند دوباره به زورق عشق پناه بردیم اما من نیک میدانستم که راه به جایی نخواهیم برد .


  علیرضا ذیحق



نامه


داستان کوتاه

این نامه را در شرایطی می نویسم که گدازه های عشق من و تو ، سرد و بی روح خاموش گشته اند . هرچند این گفته ، غافلگیر کننده است اما ناچار از بیان حقیقت هستم . ما از دریای پر تلاطمی عبور کردیم که امواج سهمگین عشق ، یکبار مارا از تخته پاره ای که از آن چسبیده بودیم جداکرد . هرچند دوباره به زورق عشق پناه بردیم اما من نیک میدانستم که راه به جایی نخواهیم برد . اولین روز دانشکده بود که قلبم برای تو تپید  و مثل ستاره ای که که از آسمان بیفتی دلم را از نور مهر آکندی . این ستاره رفته رفته نورانی تر شد و درخشش آن در چشمهامان انعکاسی پیدا کرد که جز همدیگر کسی را نمی دید یم . سالهای دانشگاه را با فکر هم سپری کردیم و گلهای مهر و محبت را در پای هم ریختیم . عشوه ها ، کرشمه ها و ناز و اطوار هایم کم نبودند و همه را نثار تو می کردم . فارغ التحصیل هم که شدیم این عشق پایید و تا که روزی با اشکهایت سراغم آمدی که ویزای تحصیلی ات جور شده و می روی خارج . قول و قراری گذاشتیم و قرارشد که سال بعد برگردی و ضمن عروسی هر دو با هم برویم . با الوداعی در فرودگاه که عاطفی ترین لحظه های زندگیمان بود تو رفتی و اما طولی نکشید که تلفن هایت هم قطع شد و سالی گذشت و نه پیغامی از تو آمد و نه پسغامی . تاکه روزی فهمیدم تو آلمان ازدواج کردی و نسیم عشقمان را به دست طوفان سپرده ای . روبرویی با این واقعیت ، احساسات مرا چنان زخمی و جریحه دار کرد که برای همیشه از عشق نفرت یافتم . شاید بپرسی بعد از سالها دوباره ابراز عشق کردی و آنچنان شورانگیز به سویم آمدی که به خاطر تو از زن و بچه ام نیز دست شستم . انکار نمی کنم که عشوه های من چنان گرم و داغ بودند که عقل و حواس تور را ربود و اما من هم تا بدین نقطه برسم شکیبایی ها به خرج دادم . من ماده پلنگی بودم که بالأخره باید شکارم را به چنگ می آوردم . هفت سال آزگار روز شماری کردم و روزی که دوباره عاشقت دیدم ، صغری کبری چیدی که غربت اغوایم کرد و بعد از سالها که تو را دیدم تازه فهمیدم چه گوهر گرانبهایی را از دست داده ام . اینها را به هر زبانی گفتی و دوباره قایق عشمان را در  دریاچه ی مهر به آب انداختیم . یکسالی گذشت و تو چنان دیوانه وار مفتونم شدی که زن ات را طلاق دادی و سرپرستی بچه ات را هم به او سپردی وآنها راهی آلمان شدند . دوباره تو ماندی و من و عشقی که ریشه در جوانی ها داشت و به قول تو دلچسبی اش خوشاییند بود .  اما غافل بودی که من اغواگرانه آمده ام و می خواستم افسونت کنم و چون موریانه به ریشه ات بیفتم . گفتم گدازه های عشق من و تو و اما دریغا که گول خوردی و هرگز نفهمیدی وقتی غرور یک زن شکست برای همیشه شکسته و مثل ابلیسی می ماند که که تا زهرش را نریزد آرام نخواهد گرفت شوق و لذتی اکنون با من است که با دیدن شراره های انتقانم جانم را به آسودگی می کشاند . متوجه بودی یک هفته ایست از من خبری نیست  و نه تو تلگرامم و نه تو اینستاگرام و نه تو فیسبوک و نه تو خانه و مطب  و تلفن هایت نیز بی جوابند . شاید باورش سخت باشد و زندگی تو را به جهنمی بدل سازد و اما تو این هفته با کسی که مدتها خواستگارم بود و عاشق اش نبودم عقد کردم .

کارت عروسی مان هم متعاقباً به دستت خواهد رسید . حالا که سرمست و سبکبالم به تو می گویم که زندگی  فقط طبابت و جراحی نیست  و دلی هم هست که در آن کین ، نفرت ، عشق وانتقام موج می زند .

1396

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.